کد مطلب:133203 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:262

ارگانیزم روحی
از مطالب فصل اول، دریافتیم كه شرایط تكوین یك شخصیت عالی انسانی برای امام حسین علیه السلام فراهم بود و اینك با توجه به سطور برجسته زندگی او، از نزدیك، روحیه او را لمس می كنیم: زندگی امام، به ما نشان می دهد كه وی خصایل اخلاقی و عظمت روحی را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و پدر و مادر بخوبی فراگرفت و كمالات مختلف در زندگی او تجلی یافت. در زندگی افراد نامی و بزرگ تاریخ، معمولا یك صفت برجسته، بیش از سایر صفات نمود می كند. ولی زندگی امام، آمیخته با نمودهای مختلف فضایل گوناگون و احیانا متضاد انسانی است؛ هر چند به گفته علایلی:

«ما نمی توانیم مثل یك فیلسوف و عالم، روح حسین را مورد تجربه و تحلیل قرار دهیم ولی می توانیم مثل یك شاعر، ناظر زندگی او بوده و مقاصد خدا ترسی و خیرخواهی و خطه ی گفتار و رفتار او را توضیح دهیم».

هر چند به گفته او:

«دانش می تواند شخصیتی را كه نماینده یكی از صفات پسندیده انسانی است شرح و تحلیل كند؛ ولی تا به حال موفق نشده این شخص را كه بوجه مضاعف مجمع همه صفات انسانیت است شرح و تحلیل نماید...»

آنچه می توانیم درك كنیم این است كه مردی كه در تربیت او دقت لازم به عمل آمده و تمام زوایای روحی او مورد توجه قرار گرفته، با استعداد ذاتی ای كه داشته، لزوما در جهات مختلف زندگی رشد یافته و بسان انسانی كه از نظر جسمانی تمام


اعضایش یكنواخت رشد می كند، ارگانیزم روحی او بطور متعادل، یكنواخت و هماهنگ به كمال می رسد.

ما در تاریخ، عبادتكاران بنامی سراغ داریم كه تنها در این قسمت نبوغ داشته اند؛ ولی عنصر اصیل شجاعت را كه باید زاویه دیگری از روح بشر را اشغال كند، فاقدند. دانشمندانی می بینیم كه تفكر زیاد و غور در مسایل علمی، آنان را از مسایل اجتماعی، بازداشته و همانند یك كودك در مراحل ابتدایی به سر می برند؛ سیاستمدارانی می بینیم كه قدرت تنظیم امور و اداره جوامع بشری را در سر حد كمال دارا هستند؛ ولی شرافتها و گذشتهای لایق آدمیزادگان در آنها وجود ندارد. سرداران و نظامیانی مشاهده می كنیم كه از عاطفه و رقت قلب، بی نصیبند و بالاخره سخاوتمندانی بی زهد و زاهدان كم اندیشه و اندیشمندان متكبر و صاحب عاطفه های ترسو و نیرومندان بی عاطفه و... هیچ كدام از رشد متعال برخوردار نیستند. شاید بتوان «بودا»، «كنفوسیوس»، «سرقراط»، «افلاطون»، «با یزید»، «منصور حلاج»، «ناپلئون»، «گاندی»، و «حاتم طلایی» را به عنوان نمونه هایی از هر یك از فضایل نامبرده ی بالا نشان داد؛ اما شیفتگان فضایل انسانی، بسیار فریب این رشدهای ناهماهنگ را می خورند و چنین افرادی را به عنوان «رهبر» برمی گزینند.

صوفی منشان، عبادتكارانی را دوست دارند كه دخالت در اجتماع نداشته و درك اجتماعی آنان ضعیف باشد! قدرت طلبان، به دنبال مردان لشكری و كشوری مقتدری می روند كه در امر مملكت داری سرآمد اقران خویش باشند و خلاصه هر كس به مقتضای طبع خویش، رهبری كه مطابق ذوق او برجستگی داشته باشد انتخاب می كند و بدو دل می دهد، در حالی كه به نظر ما اینان به هیچ وجه، همانند پیامبران خدا و امامان بزرگوار، لایق رهبری و دلدادگی نیستند.

اینان، به انسانی می مانند كه فی المثل سروگردنی افراشته دارد؛ ولی دست و پای او برای كار و راهروی از نیروی كافی برخوردار نیست و یا كسی كه با دست و پای نیرومند و توانا، سری رشد نیافته، همانند سر كودكان دارد!

یك انسان آزاده كه دلداده فضائل عالی انسانی است، كسی را به رهبری


می گزیند كه واجد فضایل هماهنگ بوده و روحیه ای برخوردار از كمال تعادل دارا باشد. اینان، حتما كسانی اند كه از نظر نژادی و خانوادگی، شریف و اصیل بوده و از تربیت اصولی و صحیح برخوردار می باشند، اینكه ملاحظه می شود، افراد مختلف بشر به رجال آسمانی و پیامبران خدا، آن گونه دل می دهند كه به هیچ وجه قابل قیاس با دیگران نیست، از این رو است كه این رجال والا و بزرگ، آیینه های تمام نمای فضایل گوناگون بشری هستند و هر انسانی، طالب هر گونه فضیلتی باشد آن فضیلت را در آنان به طور كامل مشاهده می كند و شیفته شان می شود؛ آنكه شجاع است، شجاعت می بیند؛ آنكه زاهد است زهد می بیند؛ آنكه سخاوتمند است سخاوت می بیند و آنكه رقیق القلب و رؤوف است مهر و محبت می بیند و بالاخره آنكه طالب استقلال و سربلندی و آزادگی انسانهاست، آنها را نمونه كامل این معنا می بیند و لذاست كه حتی، آنانكه در اصل دعوت انبیاء دچار تردیدند و حتی لب به انكار حقیقت خدا و وحی می گشایند، به عظمت و بزرگی این برگزیدگان انسانیت اعتراف دارند. این نكته دقیقی است كه رمز نفوذ همه جانبه رجال وحی و دین را به ما می آموزد.

حسین بن علی علیه السلام یكی از نمونه های برجسته ی كمالات انسانی و از آن رجال نادر آسمانی است كه هر انسانی، طالب هر فضیلت كه باشد، آن را در او خواهد یافت و بدین ترتیب نفوذ عجیب او در دنیای اسلام و جهان بشریت بدون علت نیست.

به قول علایلی:

پیامبران و امامان، در حقیقت، مركز آدمیت و دارای تمام معنی انسانیت می باشند و گویا تمام افراد انسانند؛ مثل عدسه بلورین، كه همه خطوط شعاعی را در صفحه خود فراهم كنند.

«استاد عباس عقاد» می نویسد:

«زندگی حسین، بر پایه عواطف می چرخید و از هر زیبایی لذت می برد و به هر جمالی فریفته بود و از مباحات، هر كاریكه با سرشتش تناسب داشت و از همچون اویی شایسته بود با رعایت اقتصاد و اعتدال انجام می داد. از عطریات خوشش می آمد، گلها و گیاه های خوشبو را دوست می داشت... در سفر كربلا یك شتر،


عطریات او را حمل می كرد. حسین مرد عبوس و ترشروی و خشم آلود نبود. بارها با خندانندگان می نشست و گاهی به افسانه های مضحك آنان گوش می داد. با آن همه راحت پرستی و عیاشی كه نهاد هم عصرانش غالب بود، كسی وی را ندید كه گرد ناشایستی گردد. معاویه وقتی درباره اش گفت: «جایی برای زشت گویی او نمی یابم... چه كنم و چه نكوهش توانم ساخت.» [1] .

«عمر ابوالنصر» می نویسد:

«حسین بن علی مردی شجاع و جوانمردی با جرأت و شهامت و در نهایت قوت اراده بود» [2] .

«ابن طلحه شافعی» می نویسد:

«حسین مهمان نواز بود، خواهش مردم را برآورده می كرد، صله ی رحم می نمود به فقرا می رسید؛ سائلان را خوشحال می كرد، برهنگان را می پوشانید، گرسنگان را سیر می كرد. به قرضداران پول می داد. ناتوانان را دستگیری می كرد، با یتیمان به شفقت رفتار می نمود، به ارباب حاجت كمك می كرد كه دیگر گدایی نكنند.» [3] .

«یاقوت مستعصمی» می نویسد:

«حسین، با وجود و بخششی ممتاز خود، در بذل مال، مبالغه می كرد.» [4] .

آنچه به عنوان نمونه در سطور فوق كردیم، كلیاتی بود در خصوص فضایل جامع الاطراف حسینی از زبان چند دانشمند قدیم و جدید و اینك به چند داستان از زندگی او كه هر كدام نماینده ی یكی از زوایای روحی امام است، می پردازیم و تكرار می كنیم كه منظور ما از داستان سرایی؛ تكرار آنچه دیگران نوشته اند نیست؛ بلكه می خواهیم به جلوه های شخصیتی حسین بن علی علیه السلام آشنا شده و از آن نورپاك، كسب فیض و كمال كنیم.

- در دوران كودكی، او و برادرش حسن علیه السلام از كنار پیرمردی گذشتند كه غلط وضو می گرفت. برای تعلیم او بین خودشان بر سر وضو به مشاجره پرداختند و


داستان خود را به پیرمرد گفتند و در حضور او وضو ساختند. وی كه به فراست، مطلب را دریافته بود، گفت: وضوی هر دوی شما صحیح و وضوی من غلط است [5] .

- درسی كه از این داستان می گیریم این است كه روشنفكران جوانی كه در برابر افكار قدیمی و غلط بزرگترهای خود قرار گرفته اند، باید آنان را از بهترین راه دقیق روان شناسی و بدون جریحه دار كردن عواطف آنان كه سمت بزرگی دارند، متوجه اشتباه خود سازند.

داستان فوق، از عناصر ادب، روان شناسی و انجام وظیفه ارشاد جاهلان، برخوردار است.

- امام علیه السلام بر عده ای از فقرا گذر كرد كه روی عبادی خود، نان پاره ای می خوردند، به ایشان گفتند: یابن رسول الله! بیا. امام آمد، با آنها نشست و غذا خورد و فرمود: خدا متكبران را دوست ندارد من دعوت شما را پذیرفتم، شما هم از من بپذیرید. و آنگاه آنان را به منزل برد و غذا و لباس و پول داد. [6] .

- درس ما از داستان فوق، درك طرز رفتار امام است. وی بدان گونه صمیمانه و عادی با مردم و فقرا و ضعفا رفتار می كرد كه بیچارگان به خود حق می دادند كه از او بر سفره ی ی ساده ی خود دعوت كنند و امام هم بدون آنكه هیچ ادعای تعین و تشخصی، دعوت آنان را اجابت می كرد و آنگاه عطایای آنان را بدون پاداش نمی گذارد و در برابر هدیه كوچك آنان، به مقتضای بزرگی، تلافی بزرگ می نمود.

- امام به عیادت «اسامة بن زید» رفت. وی در بستر خفته بود و می گفت: و اغماه! امام از او پرسید: برادر! غمت چیست؟

- شصت هزار درهم مقروضم.

- بر عهده ی من.

- می ترسم بمیرم.


پیش از مرگت ادا می كنم. و همانجا در حضور او ادا كرد. [7] .

- مردی به حضور امام آمد عرض كرد: من ضامن شده ام: یك دیه ی كامله (هزار دینار طلا) بپردازم. اكنون از عهده برنمی آیم با خود اندیشیدم با شما در میان بگذارم.

- من سه مسأله از تو می پرسم، اگر یكی را جواب گفتی، یك ثلث و اگر دو تا را جواب دادی، دو ثلث و اگر هر سه را جواب دادی، همه ی پول را به تو می دهم.

- همچو تویی كه خود اهل علم و شرفی از من سوال می كند؟

- آری. از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: المعروف بقدر المعرفة (نیكی به اندازه ی معرفت اشخاص است.)

- هر چه می خواهی بپرس. اگر دانستم می گویم وگرنه از شما فرامی گیرم.

- كدام عمل از هر كاری برتر است؟

- ایمان به خدا.

- نجات از هلاكت در چیست؟

- اعتماد به خدا.

- زینت مرد چیست؟

- دانایی با شكیبایی.

- اگر كسی این دو را نداشته باشد؟

- دارایی با شرافت.

- اگر نتواند؟

- فقر با صبر.

- اگر این هم نباشد؟

- آتش از آسمان فرود آید، و چنین مردی را بسوزاند!

امام خندید و هزار دینار با یك انگشتر به قیمت دویست درهم بدو داد و فرمود: پول را به مصرف قرض برسان، و انگشتر را خرج كن. مرد گفت: «الله اعلم


حیث یجعل رسالته.»

- امام از كنار غلامی گذر كرد كه با سگی هم غدا بود. احوالش را پرسید. غلام گفت: غمگینم. خود را با شادی این سگ دلشاد می دارم. صاحبم یهودی است می خواهم از او جدا شوم.

امام با غلام نزد یهودی آمد و بهای غلام را پیش او گذاشت. یهودی گفت: غلام را با با باغ پیشكش شما كردم، و پولتان را به خودتان مسترد می دارم.

- امام فرمود: من این پول را به تو می بخشم.

- یهودی گفت: پول را قبول كردم و به غلام بخشیدم [8] .

- امام فرمود: من غلام را آزاد كردم و مال و باغ را بدو بخشیدم!.

- مرد انصاری به امام عرض حاجت كرد. امام فرمود: آبروی خود را حفظ كن، و هر چه می خواهی بنویس.

- فلانی پانصد دینار از من طلبكار است و بر من فشار آورده. از او بخواه مهلتم دهد.

- هزار دینار به او بدهید؛ 500 دینار برای ادای قرض و 500 دینار برای سرمایه گذاری.

امام آنگاه بدو توصیه فرمود كه حاجت خود را جز به نزد سه كس مبر: دیندار، جوانمرد و دارنده ی حسب.

- از مجموع داستان های بالا فضیلت، سخاوت و بلند نظری و تمكن و ثروتمندی امام معلوم می شود. با دقت در قضایا ملاحظه می شود كه امام در مورد اسامه كه مردم سابقه دار و با شخصیتی است [9] بدون هیچ سوال و جواب، قرضش را فی المجلس می دهد؛ اما در داستان دیگر كه مردی اعرابی و از بیابان آمده با او مواجه می شود، وی را آزمایش می كند و بدو پول می دهد. برای بررسی حالات


شخص دیگر، پیش یهودی می رود و در مورد مرد انصاری كه آبروی خود را پیش امام به گرو گذاشته، نصیحت می كند كه شخصیت خود را حفظ كند. مقدار پولی كه در این موارد ذكر شده نیز مختلف است؛ اما همیشه زاید بر مقدار سؤال به درخواست كننده می بخشیدند.

این طرز رفتار مختلف، به ما می آموزد كه امام، بی حساب و كتاب به مردم پول نمی داده است و این طور نبوده كه هر كس دلش خواست پولی به جیب بزند، فوری پیش او آید و پول هنگفتی بگیرد و برود، داستان عطایای پیشوایان اسلام، فراوان است و با دقت در هر یك می بینیم كه یا مردی كه بدو پول می داده اند معروف و مشخص و بزرگ بوده و یا از گفته و رفتار او آثار پاكی و راستی ظاهر بوده، و یا او را مورد آزمایش و بازرسی قرار می داده اند.

در مورد مرد اعرابی كه با خواندن چند شعر طبق آنچه نقل شده 4 هزار درهم گرفت، ملاحظه می شود كه مرد، صاحب كمال و معرفت بوده است.

عطایای ائمه علیهم السلام، به منظور گدا پروری و عادت دادن مردم به سوال نبوده و لذا همیشه مردم را بی نیاز می كردند كه دیگر سوال نكنند.

متمكنین ما باید از این رویه، سرمش گیرند و به جای صدقات متفرقه ای كه بی حساب به گداهای حرفه ای می دهند و یا كمكهای ناقصی كه اینجا و آنجا می كنند، افراد خاص مورد نظر خود را كه می شناسند با دادن پول كافی، زندگی آنان را به گردش اندازند. و «خود كفا» شان سازند.

از اخبار مربوط به ائمه علیهم السلام ما چیزی مشعر بر عطایای كم و اندك - كه بین ما رواج دارد - نرسیده و به نظر می رسد رویه ما با روح اسلام كه مردم را به كار و فعالیت وادار می كند، منافات دارد.

چند مورد دیگر

- امام علیه السلام و معاویه در مورد زمینی اختلاف نظر و گفتگو داشتند. امام بدو فرمود: یكی از سه پیشنهاد را بپذیر: یا حق مرا از من خریداری كن یا حقم را به من بده و یا عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را حكم قرار ده و گرنه، راه چهارم را


انتخاب می كنم، یعنی شمشیر برمی دارم و به «حلف الفضول» [10] دعوت می كنم. وی پس از این گفته، از نزد معاویه خارج شد. زبیر، امام را دید و به او قول مساعدت داد. خبر به معاویه رسید به امام پیغام داد: بیا قیمت زمین را بگیر. ما آن را از تو خریدیم [11] .

- بین او و «ولید بن عتبه» والی مدینه در زمینه آب و زمین، مشاجره لفظی شد. امام علیه السلام عمامه ولید را به گردنش انداخت و كشید. مروان كه حضور داشت گفت: به خدا ندیدم مثل امروز كسی بر امیر خود جرأت داشته باشد.

ولید گفت: مروان! تو نه از آن رو این سخن گفتی كه برای خاطر من خشمگین شده باشی؛ بلكه ناراحت شدی كه چرا من با او شكیبایی كردم. آب و زمین، مال حسین علیه السلام است.

امام علیه السلام فرمود: آب و زمین را به تو بخشیدم و بیرون آمد [12] .

- روزی مروان گویی كه بر سبیل طعن بر امام گفت: اگر شما به فاطمه افتخار نكنید، دیگر به چیز افتخار می كنید؟

امام علیه السلام در خشم شد و برجست و گلویش را سخت فشرد و آنگاه شمه ای از محبوبیت خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله شرح كرد و در پایان گفت: من در بین كسانی كه اسلام را به خود بسته اند، دشمنتر از تو نسبت به خدا و رسول نمی شناسم.

- در یك ماجرای جالب و معروف: امام كار عجیبی كرد كه معاویه و پسرش یزید را بسیار ناراحت نمود؛ قضیه از این قرار بود:

«عبدالله بن سلام قرشی» استاندار عراق، زنی زیبا روی و با شرف و پولدار داشت كه در جمال و كمال، شهره و ضرب المثل بود. یزید كه عاشق این زن شده بود راز دل به یكی از خواجگان حرم گفت كه او به معاویه برساند. معاویه برای یزید پیام فرستاد كه عشق خود را كتمان كن. و طی نامه ای عبدالله را به مركز احضار كرد. در همین احوال «ابودرداء» و «ابوهریره» را كه در شام به سر می بردند، احضار كرد و


گفت: برای دخترم «ابن سلام» را كه مردی با شرف و صاحب مقام است پسندیده ام.

شما به او بگویید. و به دختر خود مخفیانه گفت كه همسری عبدالله را جز در صورت طلاق زنش نپذیرد.

پس از طی این مراحل، ابن سلام، ابوهریره و ابودرداء را به خواستگاری پیش معاویه فرستاد. معاویه آن دو را پیش دخترش برد. دختر، شرط طلاق را در میان گذاشت و عبدالله، غافل از همه جا، زن خویش را در حضور دو شاهد عادل!! طلاق گفت.

معاویه كه به طور رسمی از جریان اطلاع یافت، مثل كسی كه از شرط دخترش خبر ندارد، از ماجرای طلاق اظهار نارضایتی كرد و از آنها خواست كه بار دیگر به دختر مراجعه كنند! دختر این بار تمایلی نشان نداد و گفت باید درباره ی ابن سلام بیشتر تحقیق كنم! جریان بر سر زبانها افتاد و عبدالله، قاصدان را برای پایان دادن به كار، پیوسته پیش معاویه می فرستاد و سرانجام دختر، رسما اعلام كرد كه: كه در اطراف عبدالله بن سلام تحقیق كردم و او را پسند خاطر خویش نیافتم!

عبدالله پس از وقوف بر جریان، دانست كه فریبش داده اند. جریان او و نیرنگ معاویه، همه جا نقل مجالس و ورد زبانها بود.

پس از آنكه عده ی زینب زن عبدالله به پایان رسید، معاویه، ابودرداء را برای خواستگاری او برای یزید به كوفه فرستاد. وی در كوفه، اول به دیدن امام حسین علیه السلام رفت و در جواب سوال امام علیه السلام، جریان را بدو بازگفت: امام علیه السلام فرمود:

- من هم در همین خیال بودم. آنجا كه رفتی از طرف من نیز با همان مهریه كه معاویه برای پسرش یزید قرار داده، او را خواستگاری كن.

ابودرداء هر دو خواستگاری را به اطلاع زینب رسانید و گفت مختاری هر كدام را اختیار كنی.

زن پس از مدتی سكوت با او مشورت كرد. قاصد در جواب گفت: به نظر من پسر دختر پیغمبر بهتر است و خدا بهتر می داند. زن گفت: پس من حسین را انتخاب كردم!

بدین ترتیب، پس از همه آن نقشه های ماهرانه ی معاویه، زینب به عقد ازدواج


حسین درآمد. معاویه، پس از دریافت خبر، سخت ناراحت شد و بر ابودرداء برآشفت.

از آن طرف، عبدالله كه درمانده شده بود، همه جا به معاویه بد می گفت. معاویه، حقوق او را قطع كرد. وی از تنگدستی به عراق بازگشت. ابن سلام، پیش از مسافرت، مقداری پول پیش زنش به امانت سپرده بود و فكر می كرد زن كه عصبانی شده، پول را بدو مسترد نخواهد كرد؛ لذا پیش امام حسین علیه السلام رفت و او را قاصد كرد كه پول را از زن بگیرد. امام، جریان را به زینب گزارش كرد و وی تصدیق نمود و بار دیگر عبدالله را دید و با هم پیش زینب رفتند. زن بسته های پول را به شوهر سابقش مسترد داشت و ابن سلام هم مقداری را به او هدیه داد و هر دو به یاد گذشته به گریه افتادند. امام فرمود: خدایا شاهد باش كه من این زن را طلاق دادم. خدایا تو می دانی كه من او را برای زیبایی یا دارایی نگرفته بودم، بلكه تنها بدان منظور بود كه به شوهرش بازگردانم.

عبدالله گفت: مهریه ای كه حسین پرداخته بدو باز ده؛ زن پذیرفت؛ امام حسین علیه السلام قبول نكرد.

و بدین ترتیب، زینب بار دیگر به خانه شوهر سابقش بازگشت. [13] .

از چند داستان فوق علاوه بر درك موقعیت اجتماعی و موضع گیری های امام در برابر حكومت وقت كه در فصل خاص خود از آن سخن خواهیم گفت - این درس را می گیریم كه اولا، در مسایل مالی، شخص باید محكم و مواظب باشد و در مقام احقاق حق در مورد دارایی، كمال قدرت مطالبه حق كند. اینكه یك انسان شرافتمند بر سر مال دنیا با دیگری بجنگد، نقص نیست و دنیا پرستی محسوب نمی شود. یك فرد یا یك جامعه، باید نسبت به دارایی و حق خود، حساسیت داشته باشد و در این هنگام، مثل امام حسین علیه السلام حتی اگر به جنگ خونین هم برسد و در برابر بزرگ ترین قدرت ها هم قرار گیرد، به هیچ وجه نهراسد و برای همه چیز حاضر


باشد. افسوس كه امت های اسلامی و افراد با اصطلاح دیندار و مسلمان، در این مرحله، فوری متوجه آخرت می شوند و یا از قضا و قدر سخن می گویند و منفی بافی می كنند!

دیگر آن كه، در دفاع از حیثیت و ناموس و آینده ی مردم، دست زدن به نقشه و كارهای زیركانه و استثنایی - با حفظ حدود و موازین اخلاقی - صحیح و لازم است.

امام حسین علیه السلام در جریان زینب، نقشه می كشد و طرح می ریزد و زیركی می كند و نسبت به نقشه ماهرانه معاویه بی تفاوت نمی ماند. ما باید بیاموزیم كه حتی در مسائل كوچك و دخالت های خصوصی و نا به جای متنفذین در امور مردم، با نقشه صحیح دخالت كنیم و از اعمال تدبیر و زیركی خودداری ننماییم.

از مجموع چند نمونه ای كه گذشت، دانستیم كه: امام حسین علیه السلام در عین این كه برای یك انقلاب بزرگ ساخته شده بود، از برجستگی های والای انسانی نیز برخوردار بود.

... از سوی دیگر: با توجه به آن چه از روحیه حسین علیه السلام دریافتیم، می توانیم درك كنیم كه انقلاب او، از نوع انقلاب های پاره ای از نوابغ ماده گرا یا سست ایمان نیست كه به دلیل كمبودها و عقیده های فراوان روحی و اجتماعی دست به انقلاب زده اند. گاهی یك فرد انقلابی ماده گرا یا سست ایمان و تربیت نیافته بر اثر محرومیتهای فراوان اجتماعی، یا برخوردار نبودن از محیط گرم و پر صفای خانواده و یا نداشتن رفیق و احساس حقارت در ایام كودكی، بر اجتماع عاصی می شود و منشأ یك انقلاب عظیم می گردد؛ این گونه افراد، در عین این كه می توانند وضعی را عوض كنند؛ اما خود، منشأ یك خطر بزرگ برای آینده خواهند بود.

اما افرادی كه بر اثر تعلیمات الهی و تربیت صحیح دینی و داشتن زمینه كاملا مساعد وراثتی و تربیتی، به جایی و مقامی رسیده و فكرشان نبوغ یافته و خود را برتر و بالاتر از محیط دیده و رسالت خود را دریافته و انقلابی پدید آورده اند، آینده را نیز نیك رهبری كرده اند.


اینان چون از خویهای انسانی بهره مند بوده اند، در عین صلابت، محبت و رقت قلب هم داشته، و در عین قدرت، مهر و عاطفه هم در وجودشان حكومت می كرده است؛ آنچه در دسته اول بیشتر متجلی است، انتقام از محیط و سرنگون كردن اوضاع موجود است، بدون آنكه برای سیستم بعدی، ضمانت صحیح داشته باشند.

شما در زندگی پر ماجرای حسین علیه السلام علاوه بر نمونه های انقلابی، به دنیایی از عاطفه و احسان و نوعدوستی و دانش پروری، صراحت و قاطعیت، زیركی و كیاست و دوراندیشی برخورد می كنید و ملاحظه می نمایید كه وی در فضایل متضاد انسانی سر آمد اقران خود بوده است و از این رو ما به حق، او را به رهبری برگزیده و «حماسه ی تاریخ» نامیده ایم.

در پایان این فصل مناسب می بینیم كه شرح زیر را از «علایلی» نقل می كنیم:

«تاریخ هر ملتی، واقعا تاریخ بزرگان آن ملت است. همه مردان عالم را كه تاریخ شناخته، عمر خود را در تحصیل مجد و بزرگواری زمین صرف كرده اند؛ و اما حسین، مجد آسمان طلبید و جان خود را فدای آن كرد، بعضی بزرگان، فقط به شجاعت یا قهرمانی یا شهادت یا زهد یا دانشمندی معروفند؛ اما بزرگی كه همه این فضایل را داشته و گویی سرچشمه این فضایل بوده، حسین علیه السلام است. همه عظمتهای جهان در او جمع شده و در هر فرصت پسندیده یگانگی پیدا كرده، پیدایش او از عظمت نبوت محمد صلی الله علیه و آله و مردانگی علی علیه السلام و فضیلت فاطمه علیهاالسلام است. او نماینده ی عظمت انسان و آیة الآیات بینات است. یاد او، یاد مردی از مردان جهان نیست؛ بلكه یاد انسانیت است كه ابدی است. اخبار او اخباری نیست كه مربوط به یك نفر باشد، بلكه اخبار بزرگواری بی مانند است. مردی كه وجودش، آیت مردان جهان است. بزرگواری است كه در حقیقت بزرگی در او مجسم شده و باید همیشه یاد او كرد. شایسته است كه همیشه به یاد او باشیم و به یاد او رازهای عالم غیب را خواستار شویم؛ زیرا او مصور الهام الهی است، او در این عالم توانا و درخشنده جلوه گر شد و پرتو هستی اش در قرنهای متوالی امتداد و همیشه درخشندگی یافت. تا لانهایت را در اشعه انوار خود به نظم كشد و در ماوراء آسمان و زمین جلوه گر آید. مگر نور خدای را حدی است كه در آن متوقف شود؟» [14] .



[1] ابوالشهداء، ص 71.

[2] سيد الشهداء، ص 72.

[3] مناقب ابن طلحه، ص 12، الحسين علي جلال مصري، ج 1 ص 107.

[4] كامل مبرد، ج 1، ص 81 نقل از اسرار الحكماء، الحسين، ج 1 ص 119.

[5] ناسخ، جزء 4، ص 76 و تاريخ كبير، ج 4، ص 323.

[6] مناقب، ج 1، ص 400.

[7] ناسخ، ج 4، ص 76 - لواعج الاشجان، ص 14.

[8] ناسخ، ج 4، ص 86.

[9] اسامه همان است كه در آخرين روزهاي رسول خدا در سن 19 سالگي از طرف وي فرماندهي لشكري را داشت كه ابوبكر و عمر در آن لشكر بودند.

[10] پيماني كه پيش از اسلام، براي دفاع از مظلومين بسته شد و پيغمبر (ص) هم در آن شركت داشت.

[11] ابن ابي الحديد، ج، ص 464.

[12] ناسخ، جلد 4، ص 82.

[13] السياسة و الامامة، ج 1، ص 204 - ذخيرة الدارين، ص 29.

[14] همت بلند، ص 104.